وردی که بره ها میخوانند
نویسنده:
رضا قاسمی
امتیاز دهید
این رمان نخستین بار در آوریل سال 2002 با نام " دیوانه و برج مونپارناس" به صورت فی البداهه و زیر چشم خوانندگان به مدت 42 شب(هر شب یک قسمت) روی سایت شخصی نویسنده نوشته و منتشر شده است.
"وردی که بره ها میخوانند" روایت بازنویسی شده همان داستان است
قسمتی از داستان:
چرا هیچ خلوت عاشقانه ای خلوت نیست؟ ازدحام جمعیت است در تختخوابی دو نفره؟ چرا هر کس چند نفر است؟ با چهره هایی گوناگون؟ چرا عاشق کسی می شویم اما با دیگری به بستر میرویم؟ چرا عشق جماعی است دسته جمعی که در آن هر کس هر کس دیگر را می گ/ا/ی/د جز من که همیشه گ/ا/ی/ی/د/ه میشوم؟ نکند سر بر شانه تو گذاشته ام، مفیستو، وقتی که به درد گریه می کردم.
بیشتر
"وردی که بره ها میخوانند" روایت بازنویسی شده همان داستان است
قسمتی از داستان:
چرا هیچ خلوت عاشقانه ای خلوت نیست؟ ازدحام جمعیت است در تختخوابی دو نفره؟ چرا هر کس چند نفر است؟ با چهره هایی گوناگون؟ چرا عاشق کسی می شویم اما با دیگری به بستر میرویم؟ چرا عشق جماعی است دسته جمعی که در آن هر کس هر کس دیگر را می گ/ا/ی/د جز من که همیشه گ/ا/ی/ی/د/ه میشوم؟ نکند سر بر شانه تو گذاشته ام، مفیستو، وقتی که به درد گریه می کردم.
آپلود شده توسط:
Reza
1386/11/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی وردی که بره ها میخوانند
2 الماس بی طاقت در عمق زلال در یاچه ی نامسکون چشمش.
ته هر چیز جایی است که از آنجا ملکوت ملال آغاز می شود.
من ماشینی هستم که کودکی برنامه ریزی می کند برای آنکه جهان را آن طور ببیند که بزرگتر ها خواسته اند.
هیچ چیز به اندازه ی بخشیدن اعتماد به نفس دیگری را سپاس گذار نمی کند.
این تنهایی از جنسی است کیهانی.
اجسادی که تکه می شد و سمت جاذبه ی زمین را عوض می کرد.
مثل ازدواج هر دو باید از فردیت خویش بکاهند تا آن وسط ها به یک حداقل مشترک برسند.
وقتی چیزی دیگر به ما تعلق ندارد بی مقدارش می کنیم.
این نوع عروس دریایی در شروع زندگی نر است و در دوران بلوغ ماده می شود.
چرا تاریکی فرق می کند با تاریکی؟
سبک از خلسه ی گفتگوی تن با تن.. فارغ از ثقل سیاره..
ترس از جن هایی که ساز می زدند ته سوراخ مستراح.
مرگ لحظه هایی است که خالی اند از کلمه..لحظه هایی که هیچ فرمانی نیست برای عضله.
نمی دانم چرا وقتی همه ی راه ها هم باز است از مسیر کج می روم!
چرا رویاها اعتصاب نمی کنند؟
حدی از پارانویا نوعی هوشه برای بر قراری ارتباط بین نامربوطا
در هنر آنچه مهم است اجرای فکر است نه خود آن
با موهای انبوه سیاه که انگار توی هوا نقاشی شده بود..
آینه ای برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.
لبخندش می پاشید توی چین های کنار چشم هاش.
ستاره ها که در می آمدند چراغ های مغز من یکی یکی خاموش می شدند.
هموطنان ناشناس پول غذای مرا در رستوران ها پرداخت می کردند.
دوست دارم با تپش های تند قلبش نفس نفس بزنم..بمیرم..زنده شوم..بمیرم..
به ساعاتی که دریا هیچ نیست مگر همه ی هول هستی..
گفتم دست به اره و چوب برم شاید مسیح در راه است.
با نگاهی که انگار می گوید:این هم یک قهوه ی دبش برای آقایی که شما باشید.
ما درس نمی گیریم از زندگیمان چون راه هایی را که زندگی باز می کند از چشم کسانی می بینیم که هیچ نیاموختند از زندگیشان!
انگار نشسته ام روی فنر کافی است ضامنش در برود تا تمام قد بپرم میان آتش و خون!
یک پایم توی علم بود پای دیگرم تو اسطوره.
کپل ها ی مغرور کپل های فروتن..
شبانه روز من 23 ساعت و نیم بود بسته به اینکه چقدر اونو می دیدم.
دلم می خواست بغلش کنم بی آنکه بداند بغل شده.
حس می کردم حضورش را اما غیبتش را نه! انگار شبحی بیاید و جای اشیا خانه را عوض کند.
محبوبم آقای ر
شب ها که قدم زنان زیر تیر چراغ های برق درس می خواندیم.
من نتونستم این کتاب رودانلود کنم میشه راهنمائیم کنید همه اش ارور میده !!!
این کتابو از همنوایی شبانه بیشتر دوست داشتم.
اگر شما هم دنبال عمق داستان هستید و از خوندن داستانهای چند زمانه و پر گره خوشتون میاد این کتابو به هیچ وجه از دست ندین.
ممکنه اولش یکمی خسته بشی اما کم کم که گره های ذهنیت باز میشه بسی لذت می بری از خوندنش!